- دوغ خوردن
- مسکه گرفتن مسکه بر آوردن
معنی دوغ خوردن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
غم خوردن
بهم پیوستن دو چیز (مخصوصا دوفلز) که جدا کردن آنها مشکل باشد لحیم شدن، عصبانی شدن ناراحت گردیدن: (این قدر جوش نخورخ)
نوشیدن خون، زحمت بسیار کشیدن، اندوه بسیار خوردن غصه خوردن، یا خون خود را خوردن، بسیار عصبانی شدن، یا خون خونش را خوردن، بسیار عصبانی شدن
ربا خوردن تنزیل گرفتن
کنایه از بسیار غم خوردن، کشتار
فریب خوردن، گول خوردن، فریفته شدن
صدمه خوردن، آسیب خوردن، کوفته شدن
افسوس خوردن، حسرت خوردن، دریغ خوردن
در جای خود جنبیدن و پیچ خوردن، لولیدن
به هم آمدن سر زخم یا دو انتهای شکستگی استخوان و التیام یافتن آن، به هم اتصال یافتن دو تکه فلز، پلاستیک و امثال آن، که از هم جدا نشود، به هم پیوستن و ترتیب یافتن دو چیز مثلاً معامله جوش خورد، کنایه از خشمگین بودن
کوفته شدن مقروع کشتن، ضرب خوردن کتک خوردن
گوشمال دیدن آسیب دیدن
فریب خوردن، از راه بدر شدن، فریفته شدن
لولیدن، لول زدن، وول زدن
چاشنی کردن مزه خوردن: پیش ایشان فاتحه الکتاب آن حضور است حضوری که اگر جبرئیل بیاید لوس خورد
طعام لذیذ خوردن
بلذت خوردن شاد خودردن
جنبیدن تکان خوردن: (زن در جای خود وول خورد جمع و جور تر نشست)، در هم تپیدن وچپیدن (جمعیت)
کنایه از کتک خوردن
شایسته بودن لایق بودن
فریفته شدن و فریب خوردن
کسب کردن بو کردن، یا بو خوردن زخم. رسیدن بوی ناموافق بزخم و بدتر شدن آن: (دیروز پیاز سرخ میکردند زخم بچه بو خورده)
مغلوب شدن شکست خوردن، ردشدن مردود گشتن، مایوس شدن، برابر امری غیر مترقب واقع شدن یکه خوردن، متحیر شدن، ملاقات کردن بر خوردن